سلام پرنسسم... خیلی وقته نشده بیام چیزی ازت بنویسم،آخه این مدت خیلی همه چیز قاطی شده بود.اولش فوت پدری که ناگهانی بود 25 فروردین پدری سکته کرد وشبش تو بیمارستان تموم کرد. خیلی هممون شوکه شدیم خیلی غم انگیز بود نمیدونم چجوری بگم.دلم واقعا سوخت آخه اون عاشقت بود دیوونه وار تورودوس داشت با اینکه هنوز ندیده بودت همش ازت حرف میزد. اولین باری که فهمید تو دلمی اولین کسی بود که بوست کردوبهت سلام کرد وباهات حرف زد،حتی از بابایی بیشتر ذوق میکرد.روزی ام که فهمید دختری انقدر خوشحال شد که بقول خودش قلبش داشت وایمیساد،آخه خیلی بچه دوس مخصوصا دختر دوست بود.ولی قسمت نشد توروببینه... امیدوارم روحش شاد باشه... ضربه ی سنگینی واسه هممون بود مخص...